نتایج جستجو برای عبارت :

من مانده‌ام تنهای تنها.

بهار آمده و برگ ریز مانده دلم
دلم شکست خدا ریز ریز مانده دلم
هوای عربده در کوچه های شب دارم
ولی خمار شرابی غلیظ مانده دلم
سرم هوای «سرم چرخ می زند» دارد
در آرزوی «عزیزم بریز!» مانده دلم
به این امید که شاید به دیدنم آیی
به رغم حرف پزشکان مریض مانده دلم
به آن هوا که بلندش کنی مگر از خاک
هنوز روی زمین سینه خیز مانده دلم
تو آمدی و به زندان عشق افتادم
به لطف نام تو اما عزیز مانده دلم
صدای تو، نفس تو، نگاه کردن تو
هنوز عاشق این چند چیز مانده دلم
هنوز ما
چشمهایم به تماشای تو اینجا ماندههرطرف شور تماشای تو زیبا ماندهدرسرم شوق وصال است ومن می دانمدیده بر در به تمنای تو یکتا ماندهعاشقم سهم من از عاشقی ودلبری امعشق وهم صحبتی با تو به شبها ماندهمی   نخواهم ز سبوی ونه زجام صهباباده نو شم من از آن ساغر پیدا ماندهشاعر عشقم وبا شوق وصال تو خوشمدلخوشم عشق تو در جان ودلم جامانده
همه ارزویم، چه کنم که بسته پایم؟!
دچار استیصال می شوم ... کاش می توانستم پی دل تو بروم ... کاش می توانستم پی  دل خودم بروم ...
چند قدم مانده تا رهایی؟! چند قدم مانده تا درک حضور تو؟! چند قدم مانده تا اغوشت؟!
تو فقط اذن بده به دیدارت، تو فقط بگو بیا ... 
دل می کنم از هرچه هست... 
چشمهایم به تماشای تو اینجا ماندههرطرف شور تماشای تو زیبا ماندهدرسرم شوق وصال است ومن می دانمدیده بر در به تمنای تو یکتا ماندهعاشقم سهم من از عاشقی ودلبری امعشق وهم صحبتی با تو به شبها ماندهمی   نخواهم ز سبوی ونه زجام صهباباده نوشم من از آن ساغر پیدا ماندهشاعر عشقم وبا شوق وصال تو خوشمدلخوشم عشق تو در جان ودلم جامانده
چیزی که از من باقی مانده ته‌مانده‌ای‌ست از گذشته‌ام. شبحی از آرزوها، علایق، انگیزه‌ها، نفرت‌ها و عشق‌هایم. به من می‌گویند با این ته‌مانده کاری بیش‌ از آن که پیش‌تر می‌کردی بکن. من خودم را پیدا نمی‌کنم. 
انگار یک نفر کشتی‌گیر را تا سرحدّ مرگ زده باشی و بعد به بدن رنجور و لت‌وپارشده‌اش نگاه کنی و بگویی بلند شو. فینال قهرمانی‌ت مانده. بعد بگویی چرا ضربه‌هایت کاری نیست. لابد چون ضربه‌های پیشین کاری بودند.
من خسته‌ام. خسته‌ام و خستگی
مانده ام تنها 
به چه مانند کنم این غم تنهایی خویش 
به کجا بگریزم 
مقصد یار کجاست 
شاید آن گوشه نورانی میخانه یار 
خلوتی باشد به کنار 
تا رها سازم اندوه دلم را 
چو خزانی که در آن برگ ها 
از غم هجر تو بی تاب کنان 
فتادند زمین 
 
شاعر : ابراهیم حجتی نژاد 
چهار سال پیش برایت این آهنگ دنگ شو را فرستاده بودم که می‌گفت: فقط تو می‌مونی با من.. چهار سال گذشته و من شبیه آدمی که توی این چهار سال از تو جدا شده و همه جا رفته و همه چیز را تجربه کرده و همه جوره دلش شکسته و تنها مانده باز هم برگشته‌ام به تو. مثل چرخیدن دور محیط دایره‌ای که بالا و پایین زیاد داشته و حالا یک دور تمام شده و رسیده‌ام به همان نقطه‌ی اول. به تو. و خوب می‌دانم که از تو گریزی نیست. و از تو رها نمی‌توان ماند و تو را رها نمی‌توان کرد. چ
(زمان:‌"25)
هر روز در دفترچه ی #یادداشتش، روزهای مانده تا #چهل #سالگی اش را می شمرد:
سه شنبه 98/05/22، 41 روز مانده تا چهل سالگیچهارشنبه 98/05/23، 40 روز مانده تا چهل سالگیپنج شنبه........... 39 روز مانده تا.... 
روزی همسرش دفترچه اش را دید و با تعجب علت #روزشماری اش را پرسید:
گفت:«چهل نقطه ی #عطف #زندگی من است... اگر تا #چهل برای «#ماندن» کوشیدم، از #چهل به بعد باید برای «#رفتن» بکوشم»
@dasanak
 
مانده ام تنها 
به چه مانند کنم این غم تنهایی خویش 
به کجا بگریزم 
مقصد یار کجاست 
شاید آن گوشه نورانی میخانه یار 
خلوتی باشد به کنار 
تا رها سازم اندوه دلم را 
چو خزانی که در آن برگ ها 
از غم هجر تو بی تاب کنان 
فتادند زمین 
مانده ام تنها 
 
شاعر : ابراهیم حجتی نژاد 
 
به آینه که می نگرم پیر شده ام
و خطوط شکسته ای بر دیواره ی چهره ام به من می خندد
به آینه که می نگرم حتی
خاطرات زیباییت را گرد و غبار زمان پوشانده است
و این تنها باد پاییزی ست که مانده است
به آینه که می نگری شاید هنوز زیبا مانده ای
بی هیچ خط شکسته ای
و روزهای پاییزی سرکشی ات شاید هنوز زنده اند
بی هیچ سد نشسته ای
به آینه که می نگرم افسوس
تنها منم و این همه خطوط شکسته...
من مانده ام تنهای تنها: از تنهایی دربیایید با خواندن این کتاب
 
من مانده ام تنهای تنها : محمدحسین قدیری
معرفی:
تا حالا شده فکرکنی تنهایی؟ تا حالا شده حس کنی اونهایی که درکت می کنند نیستند و وقت ندارند؟ تا حالا پیش اومده حس و حال دویدن، کار کردن، درس خواندن یا حتی شوخی وخنده نداشته باشی؟ به نظرت همه مردم یه روزی حس کرده اند که تنها هستند یا این شکل بعضی از آدمهاست؟ حالا درستش چیه؟ و باید چه کار کرد؟
بریده کتاب:
از زمان های بسیار قدیم تاکنون ما تل
حوالی ساعت ۷ بعد از ظهر بود کنجکاو بودم ببینم چند ساعت تا لحظه تحویل سال باقی مانده. "ساعت ۷ و ۳۰ دقیقه و ۳۰ ثانیه". لحظه‌ای به خودم آمدم و از ترس به خودم لرزیدم. فقط نیم ساعت به تحویل سال مانده و تو مانده‌ای و سیل این همه کار باقی مانده و ناتمام که روی هم انباشته می‌شوند. یک آن به خودم آمدم و تاریخ نوشته شده کنار ساعت را خواندم: روز یکم فروردین ۱۳۹۹. نفس راحتی کشیدم. ساعت هفت صبح فردا سال تحویل می‌شود نه هفت بعد از ظهر امروز. نمی‌دانم چرا دیگر آ
بسم الله
به دولت حق بدهید. بعد از چرخاندن هم‌زمان چرخ کارخانه‌ها و صنعت هسته‌ای، بعد از بازگرداندن عزت به پاسپورت ایرانی (که شاه‌کارش را در محدوده‌ی مجاز حرکت وزیر خارجه‌مان در نیویورک دیدیم!)، بعد از ایجاد چنان رونقی که خود مردم می‌گویند دیگر به یارانه نیازی نداریم، هیچ وعده و کار بر زمین‌مانده‌ای نمانده جز حضور زنان در ورزش‌گاه‌ها؛ که عزم دولت برای رفع خداپسندانه‌ی این مشکل و دغدغه‌ی اساسی هم جزم شده...
اصلا کاری با اولویت بیش‌تر
از حساب اینترنت مخابراتم 120 گیگ اینترنت مانده است و دو روز هم زمان. چیزی که از دفعات قبل یادم مانده این هست که اگر استفاده نکنم حتما گیگ ها می سوزد.
به خاطر کارم و وبگردی مجبورم ماهیانه حجم زیادی بخرم. اما در ده روز گذشته با قطع شدن اینترنت بین الملل عملا نتوانستم استفاده کنم.
الان هم تنها کاری که می توانستم باهاش بکنم دانلود بیخودی بود.
فکر کردم تعدادی فیلم دانلود کنم. اما ازکجا؟
آخرش دست به دامن آپارات شدم
این هم از ماجراهای ما و ج.ا و حق الناس
در سالواره هزارمین، نشستن روی صندلی های تکراری ای ک خوب می شناسمش و صحبت کردن از شرح حالی ک پیشتر زیاد گفته ام. در یک کلامِ کوتاه، به تکرارمین بارِ این هزار، نشسته ام و هیچ چیز فرق نکرده است. بی آنکه تفاوتی قائل باشی نسبت به من، یا ک آگاه از این صحبت های ناجدید من باز هم به این مکررات مقید مانده ام. همچون روزمرگی هایی ک بدان وفادار مانده ام. اما تو، بی من سرازیر در مسیرِ سیاهِ دلخواسته ات، لبخند به لب داری از این طغیان و فارغ بال از تمام دل هایی ک
در سالواره هزارمین، نشستن روی صندلی های تکراری ای ک خوب می شناسمش و صحبت کردن از شرح حالی ک پیشتر زیاد گفته ام. در یک کلامِ کوتاه، به تکرارمین بارِ این هزار، نشسته ام و هیچ چیز فرق نکرده است. بی آنکه تفاوتی قائل باشی نسبت به من، یا ک آگاه از این صحبت های ناجدید من باز هم به این مکررات مقید مانده ام. همچون روزمرگی هایی ک بدان وفادار مانده ام. اما تو، بی من سرازیر در مسیرِ سیاهِ دلخواسته ات، لبخند به لب داری از این طغیان و فارغ بال از تمام دل هایی ک
کتاب سطرهای انفرادیشاعر: محنا امیری

تنها نشسته است غمی در اتاق منفنجان و چای کهنه دمی در اتاق منتو نیستی و خیس شده چشم پنجرهباران گرفته است کمی در اتاق منچون آفتاب بود ولی ساکت و صبورمی زد غروب ها قدمی در اتاق منوقتی به جای خاطره ها مانده جای تواین روزها صدای بمی، در اتاق من...!حس می کنم که گردنه ای سخت پیش روستجا مانده است پیچ و خمی در اتاق منبا واژه های توی سرم رنج می کشدهر پنجشنبه عصر غمی در اتاق من
برای تهیه ی این کتاب می توانید به پیج اینس
        
    تنها
زُل می زند،پُشتِ سکوتش نقطه چین ، تنهاست ؛تنهامجموعه ای از شعر هایِ خوش نشین، تنهاست؛تنها
نصف النهار ِهر نگاهش رو به قطبِ آرزوهایخ می زند چون بی جهت، رویِ زمین تنهاست؛تنها
ثبتِ حقایق می کند، گاهی، ولی این عکس ها تلخند قابِ دو چشمی که به قلبِ دوربین تنهاست؛تنها
هِی قهوه می نوشد اثر از فالِ خوب اما نمی بینددر حالِ او تأثیرِ گُنگِ کافئین تنهاست،تنها
تبعیدیِ عشق است‌ و در اعماقِ تفکیکی غریبانه ‌‌چون تکه ای جامانده از یک جو
جوانی رفت از من همره من
به دوریهای دور از دیهه خود.
جوانی با همه عصیان و شورش
چو دریا با ره قسمت روان بود.
جوانی مانده اندر دیهه تنها،
به عشق دختر همسایه پزمان.
چو بگذشت عاشقی کودکانه،
جوانی ام بسوخت از عشق سوزان.
جوانی با همه بازیچه هایش
میان خاک راه افتان و خیزان.
رمیده اسپ چوبینش چو وحشی،
گهی از وقت و گه از من گریزان.
سوار اسپ چوبین زور و مغرور،
ز راه عمر ما بگذشت با شست.
بماند از اسپ چوبینش نشانه
عصا چوبی، که امروز است در دست.
از این بازی، از ای
زن سینی چای را بهانه کرد و کنار مرد نشست ، مرد اخبار را بهانه کرد و از زن فاصله گرفت . زن نزدیک شد و آرام دست مرد را گرفت ، مرد بی حوصله دست از دست زن کشید . زن حرف زد ، مرد سکوت کرد . زن خندید ، مرد سرد بود . زن مادر شد ، مرد عاشق . زن تنها شد ، مرد نفهمید . زن پیر شد در آینه ، مرد نبود .  زن رفت ، مرد سرش را بر گرداند ، تنها مانده بود میان یک قبرستان بزرگ ، و عکس زن که به او لبخند می زد‌ . مرد گریه کرد ، دیر شده بود ؛ زن خندید ، تنهایی تمام شد . مرد فریاد زد
با سلام 
 
دانش آموزانی که از سال تحصیلی گذشته مانده حساب دارند لطفا جهت پرداخت شهریه مانده خود به مدرسه مراجعه و پرداخت نمایند . در غیر اینضورت هیچگونه خدماتی از مدرسه ارائه نخواهد شد. تعداد این افراد 17 نفر می باشد !!!!!
 
نخبگان برتر
باید امشب بروم.
باید امشب چمدانی را
که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد، بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست،
رو به آن وسعت بی‌واژه که همواره مرا می‌خواند.
یک نفر باز صدا زد: سهراب
کفش‌هایم کو؟
 
سهراب شاید دلی زخم خورده داشت، جانی که هیچکس تکه هایش را نچسباند، بخیه نزد. خسته بود از مردمان خاکستری، آدم های فراموش شده در گذشتن و رفتن پیوسته، در تکرار روزها، در روزمرگی ها. از نارفیقان فراموش کننده در قهقه های خوشی. شاید درک نمی کرد چ
ایران تنها کشوری است که ۶۸ در صد مساحتش را با زور اجانب یا خیانت شاهان از دست داده است.
ایران از معدود کشورهایی است که شاه خائن( پهلوی) آن نه با زور شمشیر و نه با رای مردم سر کار آمده است.
ایران از معدود کشورهایی است که به خاطر شاهان خائن چند صد سال عقب نگه داشته شده است.
ایران تنها کشوری است که شرق و غرب علیه او ۸ سال جنگ تحمیل کردند ولی یک وجب از خاکش را از دست نداد.
ایران از معدود کشورهایی است که مورد تهاجم بمب شیمیایی اهدایی اروپا قرار گرفته اس
یه وقت های فکر می کنم از من بی کس تر در دنیا وجود ندارد ...
حدایا فقط تو مانده ای برایم ..مانده ای ؟
این روزها تمام میشه ..اخرش همه میمیریم ..اما من هیچ وقت زخم زبون ها فراموش نمی کنم ..تنهایی هام ..بی صدا گریه کردن هام را ...بی کسی هام را ..
دلم می خواست برم یه جایی که هیچ کس نباشه ..یه جایی که خودم باشم ..نترسم از حرف زدن ...نترسم از ادم ها ..
نمی دانم چرا در فصل غمها ،مانده ای تنهاگذشته کاروان دل، چرا جا مانده ای اینجامگر عاشق نبودی تو ،خراباتی نبودی توکه در خمخانه مستی، تو ماندی وغمی والانه شوری در سرت مانده، نه سودای وصال یارغمین وخسته ماندی تو، میان سیل ماتم هااز این مردم تو رنجیدی به روی عشق خندیدیبه طعنه این سخن گفتی، چه شد مهر ووفا مارابه دنیا ناسزا گفتی زرنج وغصه نالیدیمگر عاشق نبودی تو، در این شط شب رویادلت را شاد کن ای یار، بیا یکرنگ وصادق شوکه در این معرکه عشق است ومن ی
آیت الله جاودان:حاج آقای حق‌شناس یک بار فرمودند که من جایگاه آخرتی خودم را دیدم؛ اتاق بزرگی بود که همه جای آن درست شده بود مگر گوشه‌ای از آن که خالی مانده بود؛ ما خوشحال شدیم که عمر ایشان هنوز باقی است. چون این مقدار باقی‌مانده را باید در باقی عمر خود می‌ساختند.
دختری هستم که بعد از ۵_۶ ماه توی خانه ای که ترسِ تنها ماندن در شب داشته ، تنها شده و توی تاریکی مانده. کمتر از چهل روز تا دفاعش فاصله دارد، بند اتصال به تمام  ادم های احمق و بیخود زندگی را بریده، ۹ کیلو لاغر تر از ۴ ماه قبل است، از قوی بودن خسته شده، پارادوکسیکال ترین و سورئال ترین روزها را پشت سر گذاشته، با پشت دست چپش توی دهان خیلی ها که حرف مفت زده اند کوبیده، کلمه هایش تمام شده و همچنان درصدد روشن نگاه داشتن تمام مشعل های امید توی دلش است . 
 
تمام عشق من به تو  ، از آن  ، نگاه اولین
برای بردن دلم  ، چه کرده ای تو نازنین
تمام شوق وصل را  ، ز چشم تو گرفته ام
دگر چه مانده از دلم ، پر از تو گشته دلنشین
نگاه میکنم به تو ، به هر کجا که بنگرم
ببین چگونه مانده ام ، سر به هوا درین زمین
درین مجال عاشقی ، بر تو کسی حریف نیست
تمام دل نوشته ها ، به وصف توست مه جبین
اینجا هنوز تابستان است. تابستان داغ و کوفتی 2010 که هلند لعنتی به فینال جام جهانی اش صعود کرد. هنوز پاییز در راه مانده و ما داریم کم کم نگرانش می شویم.
کجا مانده؟ چرا هنوز به خانه هامان هجوم نیاورده و همه را اسیر گلو درد و آبریزش بینی نکرده؟ چرا شهر را خیس و خالی از آدم نکرده؟ مگر نمی داند ما از آدم ها بدمان می آید و از دانشکده جدید و از آب انبه و پیاده روی و شامپوی تخم مرغی؟ شاید فهمیده که ما از خود پاییز هم بدمان می آید و برای همین قهر کرده؟
پاییزی
بعضی جدایی‌ها را نه جایی ثبت می‌کنند نه شاهدی دارند و نه کسی متوجه‌شان می‌شود. تنها می‌شوی، تنهاتر می‌شوی، می‌شکنی، خرد می‌شوی، از بین می‌روی بدون اینکه کسی بداند، کسی بفهمد، بدون اینکه جایی ثبت شود یا امضایی از کسی گرفته شود. تو خسته می‌شوی، سرخورده می‌شوی، ترک می‌کنی بدون اینکه حلقه‌ای از دستت جدا شود بدون اینکه عکسی پاره شود، خاطراتی سوزانده شود، فریادی زده شود. تو آب می‌شوی، دگرگون می‌شوی بدون آنکه چیزی در دنیای بیرونت سانتی
الهه وسط فرش خوابش برده بود. هیچ کس دلش نیامد بلندش کند و روی تشک بذارد. مبادا که بدخواب یا بیدار شود.
دخترک سه ساله اش از خستگی پشت بوته های خار خوابش برده بود. تنها، از قافله جا مانده، دور از عمه ای که سپر بلا شود. با تازیانه بیدارش کردند. سلام بر رقیه ی حسین.
 
                                            
عاشقان 
رفتند  و من  جا   مانده ام                   
از    وصال    مرقدش  وا    مانده ام

با   سر  و  سجده  همه
در  کوی یار                   
من   اسیر   و  
گیر    ویزا  مانده
ام

این     دل   بشکسته ام  اینک  چرا                    
رفته  آنجا خود 
به   اینجا   مانده ام    
                                        

سر  نشد  همراه
 دل  سوی  حسین                    
چون  به
آن روز تنها بودم؛ و من و تو ساعت‌ها با هم حرف زدیم. باران برای تو که آن سر شهر بودی زودتر شروع شد و برای من که این سر شهر بودم دیرتر آمد. تمام چیزهایی که غلط بودند حس درست بودن داشتند. یا آن عید را یادت هست؟ و آن کتاب را؟ باآنکه سرت شلوغ بود برای خواندنش وقت گذاشتی؛ و در آخر حتی دوستش نداشتی؛ و من فهمیدم چقدر من و تو فرق داریم؛ و فهمیدم چقدر می‌توانیم حس‌های جدید از هم یاد بگیریم. یا آن روز را یادت هست که گفتی شب حالت بد شده بود؟ و من چقدر از اینکه
✅استاد ملک زاده: روش شناسی بر زمین مانده استیکی دو دهه است که بحث روش شناسی بر سر زبان‌ها افتاده است و می‌گویند جای روش‌شناسی در حوزه  خالی است و خوب است کسی وارد شود، اما در عمل این مسئله بر زمین مانده است.دو تعریف در مورد اجتهاد داریم که برخی آن را از مقوله ملکه و برخی از مقوله فعل دانسته‌اند؛ از منظر اول، اجتهاد امری درونی و ذهنی و ملکه است ولو این که فرد به کار هم نبرده باشد، ولی از منظر دوم، آن را تحصیل احکام شرعی فرعی از ادله با نهایت ت
امروز کنکور داشتم...
تنها حلقه نزدیکان خبر داشتند...
سخت است بخواهی رشته‌ات را عوض کنی و نخواهی کسی بفهمد...
در حال کنکور خواندن باشی و تنها افراد کمی بدانند.
آن‌هایی هم که می‌دانند کاملا ندانند چه رشته‌ای!
با وجود توکل و اعتقاد به اینکه اگر نخواهد نمی‌شود...
صبح کمی دلهره داشتم.
این یک هفته مریضی و کارهای مانده و دیر شروع کردن و ...
یک جمله حال دلم را به هم ریخت... خونم را به جوش و خروش آورد.
«اگر دانشگاه اصلاح شود، مملکت اصلاح می‌شود»
انگار قدم‌
آه ای چلچله ها
خبر آرید مرا
خبر آرید ز کوچیدن آن کفتر تنها از باغ
آن کبوتر که پرید
از سر شاخه ی آن سرو بلند
و دگر بازنگشت...
*********
هان،
برگ برگ درختان این سرزمین
شیدای من اند
و همانند تو که دوستم داری
دوستم دارند
********
کابوس بود انگار
دستانت در دست دیگری 
و من گریان
**********
برخیز
ای ستاره قطبی
شب،
روزگارِ شهرِ مرا تیره کرده است
این شهر مانده یکسره تنها
بی کورسوی شمعی و بی نور شب چراغ
برخیز
ای ستاره قطبی
برخیز و چشم شب بِدَرآور
با نورِ خویش قاتلِ شب ب
چنان گل ساده ای تا بی نهایت
خردمند‌ی ، بزرگ و با کفایت
چو ساحل امن و چون دریا عمیقی
بُوَد هر اهل عشقی مبتلایت
گوهر هستی تو را پیرایه ای نیست
هنر کم می نمایاند برایت
تفکّر در حریمت مانده مسکوت
اصالت مانده در اصل و بهایت
چنان باغ انار مُلک اجداد
پر از میوه وجود با صفایت
در این دوران سخت بی وفائی ،
کند حفظ از بد دوران خدایت .
به نام خدای شنهای طبس



روی سخن، پیش از همه با دینداران است، آنان که فریاد هل من ناصر حسین
بن علی را از کربلا شنیده‌اند، اما در میان ضعفا و قاعدین در خانه
مانده‌اند و اخبار جنگ را تنها از رادیوها گوش کرده‌اند و پنداشته‌اند
که در ثواب مجاهدین راه خدا نیز شریک هستند. آیا می‌توان در خانه خفت و
در ثواب مجاهدین راه خدا شریک بود؟http://dl.aviny.com/multimedia/aviny/rf5/dar-atrafe-pol-01.mp3
روی سخن، پیش از همه با دینداران است، آنان که فریاد هل من ناصر را شنیده‌اند، اما در خ
غذاهای مانده ، بیات و فریز شده:غذا های فریز شده آرام آرام ماهیت ماده غذایی خود را از دست داده و خواص آن ها کمتر شده و حتی طعم آن ها نیز تغییر خواهد کرد. انجماد دشمن اصلی ویتامین ها خصوصا ویتامین E است. غذا های مانده، بیات و فریز شده سودازا بوده و باعث بروز انواع بیماری های روحی و روانی، غلظت خون، بیماری های پوستی و ... می شود.
ادامه مطلب
ما مدام از این مینالیم که زمانه بد شده و آدم‌ها بد . ولی هیچکاری برای باقی‌مانده‌ی آدم‌های خوب دنیا نمی‌کنیم ، حمایتشون نمی‌کنیم ، دائما از خوبی و صداقتشون سوءاستفاده میکنیم ، دائما بهشون شلیک می‌کنیم . بعد دوباره میایم و مینالیم که زمانه‌ی بدیه و آدم‌ها بدتر ...
خدایا این روزها سردم است، تک و تنها میان بلاها مانده ام‌.
اشک هایم بر گونه ام می غلتند و دستی جلوی راهشان را نمیگیرد‌.
دستانم تهی ست و دلم پر.... 
پاهایم رمق ندارند و وزنم بر آن ها سنگینی می کند.
چشمانم از انتظار و امید خالیست و لبم از ورد و دعا...
بیا پایین خدای من، در آغوشم بگیر که آغوشت مرهم تمام این هاست.
در تاریکی بی آغاز و پایاندری در روشنی انتظارم رویید.خودم را در پس در تنها نهادمو به درون رفتم: اتاقی بی‌روزن تهی نگاهم را پر کرد.سایه‌ای در من فرود آمدو همه شباهتم را در ناشناسی خود گم کرد.پس من کجا بودم؟شاید زندگی‌ام در جای گمشده‌ای نوسان داشتو من انعکاسی بودمکه بیخودانه همه خلوت‌ها را بهم می‌زددر پایان همه رویاها در سایۀ بهتی فرو می‌رفت.
                                                              من در پس در تنها مانده بودم.                       
نکند این همه که دوستتدارم را ، بابت عذاب وجدان داشته باشم؟
نکند حس میکنم جایی برایت کم گذاشته ام که حالا میخواهم توی هر نفسی که میکشی یقین بداری عاشقت هستم؟
نکند کسی جایی برایت کم گذاشته و حالا داریم زور میزنیم جای خالی چیزی را پر کنیم نگار؟
عاشقانه دوستت دارم نگار. نه. نقل هیچکدام از این حرف ها به تنهایی نیست. همه شان درست، کمت گذاشته ام و کمت گذاشته اند. ولی تو تنها چیزی هستی که در این جزیره متروک برایم مانده. دارم میسازم. دارم بالای درخت ها خ
تا چه اندازه کمر به شکستن بسته ای؟ همان ابتدا که آمدی خورده شکسته های گم و گور شده در اتاق را به دستان مصمم تو سپردم. حال چرا مصمم تر از همیشه مشت می زنی؟ نه دیواریست که تاب بیاورد نه پنجره ای که طعم خون را بچشد. تنها زمینی مانده خشک و بی باران. هرچه می خواهی فریاد بزن ,تکرار کن گذشته ی زشت و کثیف را. اینجا پژواکی هم به سویت روانه نیست , دل خوش به پاسخی هم نباش.نه جانی به جسمی نه آبی به کامی نه نوری به چشمی. پلی هم نمانده , تنها راهیست به تاریکی لهجه د
        زن سینی چای را بهانه کرد و کنار مرد نشست ، مرد اخبار را بهانه کرد و از زن فاصله گرفت . زن نزدیک شد و آرام دست مرد را گرفت ، مرد بی حوصله دست از دست زن کشید . زن حرف زد ، مرد سکوت کرد . زن خندید ، مرد سرد بود . زن مادر شد ، مرد عاشق . زن تنها شد ، مرد نفهمید . زن پیر شد در آینه ، مرد نبود .  زن رفت ، مرد سرش را بر گرداند ، تنها مانده بود میان یک قبرستان بزرگ ، و عکس زن که به او لبخند می زد‌ . مرد گریه کرد ، دیر شده بود ؛ زن خندید ، تنهایی تمام شد . مرد فر
من سال‌هاست دور مانده‌ام از تو 
و بهانه‌ای نیست برای اینکه استخوان‌های نحیف ما در هم بروند. 
و ببین حبیبی 
چون مارهایی شده‌ایم که فلس‌های‌شان گرمای هیچ تنی را هدیه نگرفته‌اند جز آن‌گاه که بلعیده باشند. گرمای تن هم را هدیه نگرفته‌ایم جز آن‌گاه که بلعیده باشیم. و من دور مانده‌ام از تو. 
اما در سرمای حافظه‌ گرمای بلعیدنت را در میان استخوان‌هام نگاه داشته‌ام اگر که در یاد تو باشد. 
چه رفتن ها که می ارزد به بودن های پوشالیچه آغوشی؟!چه امیدی به این احساس تو خالی؟!
کبوتر با کبوتر مانده اما از سر اجبار!
در این دنیای تو در تو ، تو دیگر از چه می نالی؟!
یکی را دوستش داری که او دنبال غیر از توست
کجا دیدی جهانی را به این شوریده احوالی؟!
کلاغ آخر قصه هنوزم مانده در راهست!
برای آخری زیبا،دگر پیدا چه تمثالی؟!
بمان تنها که تنهایی به این تن ها شرف دارد...
چه رفتن ها که می ارزد به بودن های پوشالی ...!
تنها دو هفته مانده.
هر روز صبح که بیدار می‌شوم و به سراغ کتاب‌ها می‌روم، بیشتر از قبل به خودم لعنت می‌فرستم و ناامیدتر می‌شوم.
به نتیجه کنکور در خرداد فکر می‌کنم، به طعنه‌های بابا، به نگاه ناراحت مامان، به خودم که هیچوقت خوشحال‌شان نکردم و باعث افتخارشان نبودم.
کنکور تنها راه نجات از این جهنم بود که خودم خراب کردم و لعنت به من.
پ.ن: به گذشته که فکر می‌کنم، می‌بینم هیچوقت موثر نبودم، بابت چیزی به خودم افتخار نکردم و پس چه سود ادامه دادن ا
در تاریکی بی آغاز و پایاندری در روشنی انتظارم رویید.خودم را در پس در تنها نهادمو به درون رفتم: اتاقی بی‌روزن تهی نگاهم را پر کرد.سایه‌ای در من فرود آمدو همه شباهتم را در ناشناسی خود گم کرد.پس من کجا بودم؟شاید زندگی‌ام در جای گمشده‌ای نوسان داشتو من انعکاسی بودمکه بیخودانه همه خلوت‌ها را بهم می‌زددر پایان همه رویاها در سایۀ بهتی فرو می‌رفت.
                                                              من در پس در تنها مانده بودم.                       
وقتی تو احساس تنهایی می‌کنی، حس استیصال به من دست می‌دهد. حس می‌کنم هرکاری که می‌کنم - اصلا اگر کاری تابه حال برای تو کرده باشم- هیچ فایده‌ای برایت ندارد و تو تنهایی و با گوش کردن به موزیک زندگی‌ات را می‌گذرانی. من توی زندگی‌ات هستم؟حس می‌کنم افسرده شد‌ه‌ام. روزهای زیادی‌ست که در خانه مانده‌ام. چیزهایی که می‌خواهم‌شان. آرزویی که در جانِ ناسالمم پرورشش داده‌ام بسیار دور است. دوست دارم بنویسم. دلم می‌خواهد زندگی کنم. دلم می‌خواهد با
چشمانت در یاد مانده 
همان چشمانی که خنده هایت را معنا میبخشید 
همان چشمانی که سال ها من را بیتاب تو گردانده
همان چشمانی که آرامش من را گرفته است  
همان چشمانی که آرزوی دیدنش را دارم 
همان چشمانی که با آن ها حرف دارم 
چرا حسرت دیدن دوباره ات به دلم مانده است 
دلم برای نگاهت تنگ شده است 
دگر تا کِی باید با خودم درد و دل کنم 
 
 
.....مثل فیلمی که هر روز از اول برگردانیمش.کنار ساحل اروند به هم می رسیدیم و درختان و فنس های پشت سرمان ، ما را از چشم ها مخفی می کرد و صذای ام کلثوم که از دور می آمد با ترانه هایی مثل: بین دوری ات و میلم به تو/ و بین نزدیکی ات و ترسم برای تو/...ای عشق من پریشانم....و از کافه ی دورتری باز صدایش که می آمد:..آیا عشق تا کنون مستانی چون ما دیده است/چه خیال ها که در سر نداشتیم/و در چه کوره راه های بارانی که قدم نزدیم....زیبایی های شب را زندگی می کردیم و ام کلثو
حرفی نیست دگر از گذشته و بر آینده هم چشمی ندارم. حالِ من خالی ـست و هوای محیطم راکد و ساکن. پنجره ها بسته است و نگاهم دائم بر اجسامی تکراری می افتد و بهاری ک پشت در مانده است. از شب تنها سکوتش را می شنوم و آرزو و خیالم این روز ها بیش از همیشه اش سبز است و سرگردان توی تپه ها، می لرزد با نسیمِ سردِ موهومی و ارضا می شود از دیدنِ اسب های وحشی، جایی خیلی دور و خیالی و بار دگر آرزو می کنم پشت کردن بدین شهر را. رفتن، قندِ دلم را آب می کند و دلکندن از این "مصن
حرفی نیست دگر از گذشته و بر آینده هم چشمی ندارم. حالِ من خالی ـست و هوای محیطم راکد و ساکن. پنجره ها بسته است و نگاهم دائم بر اجسامی تکراری می افتد و بهاری ک پشت در مانده است. از شب تنها سکوتش را می شنوم و آرزو و خیالم این روز ها بیش از همیشه اش سبز است و سرگردان توی تپه ها، می لرزد با نسیمِ سردِ موهومی و ارضا می شود از دیدنِ اسب های وحشی، جایی خیلی دور و خیالی و بار دگر آرزو می کنم پشت کردن بدین شهر را. رفتن، قندِ دلم را آب می کند و دلکندن از این "مصن
 سالهاست در معنی انتظار مانده ام . نمیدانم شما منتظر هستید یا من ! 
من ابرها را خیره به جایی دیدم که روزی آخرین قطره‌ی باران از آنجا عبور کرده بود و باران را ؛ هنگامی که با پای برهنه در جست و جوی ابرها آسمان را می گشت...
من ماه را وقتی دیدم که در انتظار شب ، بر پنهای صورت اشک می ریخت و شب ، هر روز نشانی ماه را از پرندگان می خواست..
ادامه مطلب
خب اینم از روز آخر... برخلاف توصیه های بقیه روز آخری رو درس خوندم اما خیلی سبک. بیشتر با مامانم گپ زدیم و کلی خاطره بازی کردیم و همین باعث شد از استرسم یکم کم بشه. همچنین یک دست PES زدم باشد که رستگار شومD: پرونده مطالعه برای کنکور سراسری 98 رو همینجا می بندم و امیدوارم همگی موفق بشیم! اهالی بلاگر دعام کنیدا((:
تنهای تنهاشدعلی ازبعد زهرا/باچاه دارد دردل بسیارمولا/گشته فراق فاطمه هرلحظه جانسوز/شداشک چشمان علی راهی دریا/بهریتیمانش علی مرهم گذاراست/آرامش شیعه فقط این عشق آقا/دخت نبی مهمان بابادربهشت است/راحت شده از ظلم دشمن بهردنیا/رکن ولایت فاطمه درزندگانی است/سخت است بهرمرتضی مولای تنها/با یادمان فاطمیه زنده مانده/یک انتقامی سخت دارد سوی اعدا/دیگر علی همتا وغمخواری ندارد/یار ولایت گشته است مهمان یکتا/سوی بقیع وکربلاهم سوگوار است/او انتظاری میک
حالا که این ها نوشته میشوند بعد از روز ها بالاخره توی رخت خواب خودم خوابیده ام. دیروز روی بالکن خانه ی آن پسر کسی که چند دقیقه قبل به دوست داشتنم اقرار کرده بود من را بوسید. دو بار. و من خالی از هر حسی تنها نظاره گر چیزی بودم که داشت اتفاق میافتاد. ناتوان از مکالمه و حرکت. زیر پتوی آبی رنگی که مادرم برایم فرستاده بود تا سردم نشود و از شب یلدا آنجا جا مانده بود. گه توی همه چیز. 
بر سینه ی تو ضربه ی مسمار
مانده است
یک عمر داغ آن در و دیوار مانده است
 شب ها همیشه چشم تو بیدار
مانده است
در دام درد و غصه
گرفتار مانده است

برخیز و باز بار امامت به دوش گیر
برخیز و باز بار هدایت به دوش گیر 
«برخیز و کوله بار محبت به دوش گیر
سرهای بی نوازش
بسیار مانده است»

از میخ در شکسته سرت یا که از
جدار
یا خورده ای تو سیلی از آن پست نابکار
«با تو چه کرده ضربه آن تیغ زهردار؟
مانند فاطمه(س) تنت از کار مانده است»

آن ضربه ای که خورده ای از آن
لئیم پ
هم وزن غزل های منی ای غزل من
حوای منی ، لیلی و شیرین، عسل من
در خاطر من مانده هنوز آهوی چشمت
جای تو همین جاست فقط در بغل من
احساس من احساس قشنگی است یقینا
مدیون من پس تو فقط در قِبَلِ من
من مانده ام اما تو چرا رفته ای از دل
حیرت زده ام من خود من از عمل من
بی تو دگر از حال دلم هم خبری نیست
من منتظرم تا برسد پس اجل من
                        28/4/1398
بسم الله الرحمن الرحیم
یکی از علما ماجرای ملاقات خود را در حرم حسینی اینگونه نقل می کند: امام زمان علیه السلام که جانم به قربانش را دیدم که خطاب به سیدالشهداء علیه السلام می فرمود: "شما درکربلا تنها ماندید٬ من هم دراین زمان تنها مانده ام!" در اینجا آن حضرت توجه خاصی به من نمود و فرمود: زیارت عاشورا را بخوان٬ من می خواستم زیارت عاشورا بخوانم ناگهان به جای زیارت عاشورا به طور ناخودآگاه شروع به گریه کردم آن حضرت خودشان مشغول خواندن زیارت شدند و
خواب چه مانده‌ای دلا؟ وا چه نشسته‌ای؟ بیا!مال و منال وا نه و هی تو بنال ناله‌ها خوش برو در میانه‌ها ساز کن آسمان خودتکیه تکان و عور شو، من تو و آسمان مرا بر شو از این جهان غم، قاره‌ی وام و نام و نمچرخ به چرخ و دم به دم از تن و جامه ها بر آ تا که نهان نمایدت ثروت و آستین زرسکّه‌ی باده خرج کن تا چو خدا کند تو را تا که کرانه بشکنی ساق شب و غرور ددعشق فسانه می‌شود باز ز جان آسیا بخت دوباره می‌دمد از نفس کلام توز پست‌جلگه‌ی خزر به آفتاب استوا تو
خواب چه مانده‌ای دلا؟ وا چه نشسته‌ای؟ بیا!مال و منال وا نه و هی تو بنال ناله‌ها خوش برو در میانه‌ها ساز کن آسمان خودتکیه تکان و عور شو، من تو و آسمان مرا بر شو از این جهان غم، قاره‌ی وام و نام و نمچرخ به چرخ و دم به دم از تن و جامه‌ها بر آ تا که نهان نمایدت ثروت و آستین زرسکّه‌ی باده خرج کن تا چو خدا کند تو را تا که کرانه بشکنی ساق شب و غرور ددعشق فسانه می‌شود باز ز جان آسیا بخت دوباره می‌دمد از نفس کلام توز پست‌جلگه‌ی خزر به آفتاب استوا ت
 
چند تا صوت برایم باقی مانده...
از آن روزها که پاک تر از حالا بودند و روحم انقدر اسیر نبود
این صوت ها چند تک فریم یادم می آورند، چند حس، چند صحنه، هر کدام از یک سمت آن سرزمین...
و یادم می آورند من اهل کجا بودم...
می ترسم چیزی از آن آدم باقی نمانده باشد...
 
 
+ فقالوا ابنوا علیهم بنیانا
  می شود یک روز هم بر ما بنایی بسازند؟
خوب میدانی که ما طاقت تنها ماندن در این دنیا را نداریم...
 
 
اهالی بیان که کلا احوالاتشان پایدار نیست، اما این سطح از همکاری دوستان دعوت شده باورنکردنی بود! همین جور الکی فقط آدرسم را دادم بهشون :/تا کنون درمجموع سه نفر در آن نظر سنجی کذایی شرکت کرده اند!
خیلی ها هم ابراز علاقه مندی جهت شرکت کردند، اما نمیدانم مشکل از کجا بوده، شاید از بیان بوده. 
اما آن سه نفر که دو نفرشان ناشناسی شان کمرنگ بود و یک زمینه همبستگی با هم و با من داشتند، نشان دادند که چقدر ما به درخواست آدما اهمیت میدیم، چقدر ما باهوشیم، چ
منظور نه دور نما نگر بودن است، نه افق آن است ک دریا و آسمان را بهم می رساند. منظور، ساعت ها، و حتا بیداری ها را در گوشه ای افتادن و جنازه وار زندگی کردن است. تنها پیدا کردن دستاویزی برای نفهمیدن گذر ثانیه ها، مشغول به انجام هیچ کاری. تنها، برطرف کردن ابتدایی ترین نیاز های فیزیکی فقط برای آنکه راحت تر هیچکار نکنیم. و چیزی مانع نشود، برای هیچ کار کردن. می دانی؟ نه. و تو آنقدر دوری ک دگر هیچ نمی دانی. نه، تو آنقدر رفتی ک حال تنها مانده برایت خیال پرد
سؤال:کدام آیه به این مصراع زیر اشاره دارد ؟از آن جا رانده، از این جا مانده. 
جواب:سوره الحج,  آیة ١١وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یَعْبُدُ ٱللَّهَ عَلَىٰ حَرْفٍۢ ۖ فَإِنْ أَصَابَهُۥ خَیْرٌ ٱطْمَأَنَّ بِهِۦ ۖ وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ ٱنقَلَبَ عَلَىٰ وَجْهِهِۦ خَسِرَ ٱلدُّنْیَا وَٱلْءَاخِرَةَ ۚ ذَٰلِکَ هُوَ ٱلْخُسْرَانُ ٱلْمُبِینُ. بعضی از مردم خدا را تنها با زبان می‌پرستند (و ایمان قلبیشان بسیار ضعیف است)؛ همین که (دنیا به آنها رو کند و نفع و)
معرفی کتاب غربزدگی جلال آل احمد:
 ما نمی توانیم در هر زمان و مکان و دولت و نظامی محکوم است و دور از جوهره اسلامیت و انسانیت. جای توجه به حرف خدا " لیس الانسان الا بما سعی" و حکمت از تو حرکت و از خدا برکت، غرب زده از خود و توان خود غافل گشته  خود را تهی از هر حسنی دانسته، همه خوبی ها و پیشرفت ها در فرهنگ غرب و مردم آنجا می بیند و خودش و فرهنگ و مردمش را عقب مانده ای می داند که نمی تواند پیشرفت کند  و می گوید تنها راه پیشرفت، غربی شدن است و چاره دیگری ن
تنها کسی که هر وقت حس کردم تنهای تنهام و برام مونده ،خداس
تنها دلگرمیم خداس
 همه چیو میسپارم به خود خدا، شاید معنی امید و توکل همین باشه
 
نه تو می مانینه اندوهو نه ، هیچ یک از مردم این آبادیبه حباب نگران لب یک رود ، قسمو به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشتغصه هم ، خواهد رفتآن چنانی که فقط ،خاطره ای خواهد ماندلحظه ها عریانندبه تن لحظه خود ، جامه اندوه مپوشان هرگزتو به آیینهنهآیینه به تو ، خیره شده استتو اگر خنده کنی ، او به تو خواهد خندیدو اگر بغض
  داخل میدان مین
عصر بود که صدای عجیبی از بیرون کانال شنیدیم. تنها با فاصله های کم، صدای #یا_زهرا و #یا_حسین و #یا_مهدی به گوش می رسید. این صدا از #مجروحانی که در میدان مین جا مانده بودند شنیده می شد. آنها از درد ناله می کردند و چند لحظه بعد... صدای یک گلوله!
ادامه مطلب
برای قهوه سرد و غذای شب مانده
برای دیدن صدباره ی پدر خوانده
برای آن ها که در تنت مرور شدند
به خاطر آنهایی که از تو دور شدند
به خاطر غزل گیر کرده در دهنت
برای مرده ی جا مانده زیر پیرهنت
برای چاقو دادن به دست های جدید
برای دوست شدن با شکست های جدید
به خاطر همه گریه های نیمه شبی
خدای گم شده در چند جمله عربی 
برای خاطر شعر، این دکان رنگ رزی
برای این ادبیات فاخر عوضی 
به رقص مرگ میان تنت ادامه بده
نفس بگیر و به جان کندنت ادامه بده
یا امیر المومنین...
آه این دل دوباره غم دارد 
شوق یک گریه در حرم دارد 
مانده ام آن دلی که تنها ماند
با تو باشد چه چیز کم دارد ؟

***
دوست دارم شکسته بالی را
دست های همیشه خالی را
عشق تو در نهان من باقی است
کاشتی در دلم نهالی را 

***

از نگاهم ستاره میریزد 
اشک هایم دوباره میریزد
دل بیچاره چاره میخواهد
در حریم تو چاره می ریزد
یا حق
گاهی انسان برای نداشتن چیزهای بزرگ حسرت می خورد
و گاهی کوچکها انسان را رها نمی کنند
صبح وقتی من سمپاشم هرچه بخواهی اذیت کرد تا بعد از یک روز معطل آن شدن بالاخره سمپاشی نصفه و نیمه کردم در برگشتن دیدم که همسایه مان خیابان را از مانده گوگرد های باقی مانده در سمپاش مسیر طولانی را آلوده کرده....
برای یک کوچک بزرگ حسرتی خوردم که نگو!
... اصلاً می دانید چه میگویم
مثل این می ماند که شما محتاج نان شب باشید و همسایتان سطل زباله بیرون درب خانه گذاشته
باورم نمی‌شود. از زمانی که به یاد دارم همیشه تنها کاری که می‌دانستم قرار است انجام دهم درس خواندن بود. ۱۲ سال مدرسه و ۶ سال دانشگاه بالاخره تمام شد، البته با اغماض. هنوز قول آخر و پایان‌نامه مانده.
قسمت سخت ماجرا اینجاست که بعد از این نمی‌دانم قرار است چه بکنم. بعد از این تصمیم با من است و من هم که آدم فرار کردن از تصمیم‌های بزرگ
پ.ن: انتخاب عنوان را هم باید به چالش ها اضافه کنم
دانلود آهنگ جدید کسری زاهدی آرزو دارم
Download New Music Kasra Zahedi – Arezo Daram
کسری زاهدی آرزو دارم فقط چند سال برگردم عقب
 
دانلود آهنگ جدید کسری زاهدی آرزو دارم با لینک مستقیم
 
متن آهنگ آرزو دارم از کسری زاهدی
 
آرزو دارم فقط چند سال برگردم عقبتا بگویم که بمان وقتی که رفت آن نیمه شبغم را از چشم من می خواندشاید با حرف من میماندرفته و حالا ندارم یادگاری هم ز اومانده ام با حسرت حرفی که مانده در گلومی گفت آشفته و تنهاستشاید او هم مرا می خواستخانه عشق دلم بود
آنکه سنگم به سینه اش می زد
عاقبت رفت و بی خیالم شد 
رفته او تا دوباره تنهائی
همدمِ شامِ بی زوالم شد 
نیمه ی شب ، تا سحرگاهان 
مانده بودم به سجده ی عشقش
شاد بودم زِشادیِ آنکس 
که مرا بهترینِ عالم بود 
او که آمد ‌، حرام شد بر من 
گریه و غصه ها و خونِ جگر 
کاش می بود ، چونکه بعد از او 
اشک و خونِ جگر حلالم شد 
فصلِ پاییز و آذر و یلدا 
هر سه رفتند و مانده ام تنها 
بعد از آن هم سکوت و سرما بود 
که درین بی کسی وبالم شد 
غصه ها هم یکی یکی آمد 
غنچه ی خنده ب
از فضای مجازی و همه آدم هایش دل کنده ام. آدم های مجازی به واسطه احساس نزدیکی ای که با آن ها می کنی، همیشه حرف هایشان محکم تر و پررنگ تر در ذهنت نقش می بندد اما تمرین کردم دقتم را در مواجهه با کتاب بیشتر کنم تا این مسئله رفع شود. که همین تنها نخ باقی مانده که من را وصل می کرد هم پاره شود. آدم تنها بهتر است تنهایی اش را یک جور درستی سر و سامان بدهد تا در زندگی واقعی با آدم هایی که شبیه به او تنها بوده اند وقت بگذراند. این روند را ترجیح می دهم. نه اینکه
حس نبودن تو عجب سخت نابجاستاندوه رفتن تو غمی سخت وجانفزاستدر حیرتم از آن همه ابراز عشق تودرمانده ام، فرار،کجای قرار ماستازچه فرار می کنی از عشق دم نزناین درد عشق نیست، تبانی قصه هاسترنجیدنت درست،غلط گفتنم صحیحکو ببخششی که حال بزرگان قومهاستافسرده ای، ملال تو افزون زحد شدهاین نکته هم دلیل همان درد و رنجهاستپا می کشی تو از دل من میروی بروباور نمی کنم که هجر سر آغاز ماجراستبا دست بسته لب بگشایم به احتضارجانم بگیر و سخت نگیر ،این قضا بلاستدر
شهریور هم رسیدماه هوای مجنونماه باران‌های عاشقانه‌ی گاه و بیگاه
تو کی میرسی؟ من چشم انتظارت مانده‌امجا مانده یادت پیش من!
در اوج تابستانم و پاییز را کم دارمآری مرداد شهریور شد جانان منو این رسیدن‌‌ها چه سودی داردوقتی تو نیستی...
 
 
سینا_آرین
    برای دسترسی آسانتر اعضاء فایلهای عملکرد ماههای گذشته در وبلاگ در یک صفحه به نمایش گذاشته می شود. لطفا با اطلاعات خود مقایسه نمایید و در صورت مغایرت به مدیرعامل اعلام فرمایید.
 
{کنترل موجودی و مانده اقساط اسفند 98}
{کنترل موجودی و مانده اقساط آذر 98}
{کنترل موجودی و مانده اقساط مهر 98}
 
می گذرد آذر، به دنبالش زمستان ها و هاله سردی ک پیشتر از گذشته بر ما باقی مانده است. طولانی ترین شب سال را مناسبتی نیست و روز هایی ک کم طلوع شده اند. زمستانی ک می آید را شاید این دفعه نامی نباشد و منی ک این بار کم تر از همیشه ام توی آرشیو این بلاگ پیدا شده ام. سکوت، از برای دلیلی نیست و همچون خودت تنها نمی دانم ک کجا ایستاده ام. نیکوتین دست و پایم را تکان نمی دهد، یا ک ترس هایِ قدیمی ـم، و حتا کابوس هایی ک این شب ها زیاد مهمانِ خواب هایم شده است. همه چ
1398/01/01       01 : 28 : 27
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
 آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی ست هوا؟
یا گرفته است هنوز ؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
 آفتابی به سرم نیست
 از بهاران خبرم نیست
نفسم می گیرد
 که هوا هم اینجا زندانی ست
 هر چه با من اینجاست
 رنگ رخ باخته است
ارغوان
 این چه راز یست که هر بار بهار
با عزای دل ما می آید ؟
 که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
 ب
سلام امروز برنامه تشخیص زوج یا فرد بودن عدد در جاوا و گذاشتم. یک برنامه خیلی ساده که عدد و از کاربر دریافت میکنه و باقی مانده عدد و چک میکنه که اگر باقی مانده صفر شده باشد زوج و در غیر اینصورت فرد است. بدلیل اینکه تمام اعداد زوج بر عدد 2 بخش پذیر هستند و باقی مانده صفر میشود.
کد برنامه:
package com.company;
import java.util.Scanner;
public class Main {
public static void main(String[] args) {
// write your code here
System.out.print ( "عدد خود را وارد بکنید:" );
Scanner input = new Scanner ( System.in );
int data = input.nextI
عجب هندسه ای دارد این تبعید
قانونی به مساحت همه ی دلتنگی ها...
قاعده اش در بی شرمی های روزگار ضرب می شود
و محیطش با خستگیهات جمع ...
رویاها با هزاران صفر برابر می شوند
و سایه های تاریک تکرار
مجذور عمری می شود شریف،
تهی از توان گردنکشی!
نقطه پرگار باختنی است با شکوه!
باختنی همسفر همه ی شعاع های دویدنت.
و تو با غرورت می مانی
تنها و شکسته
مانده در راه!
و فرسنگها دورتر از امروزت.
مجید غلامرضایی
چهاردهم اردیبهشت نود و هفت
 
چه حاجت است به این شیوه دلبری از من؟
تو را که از همه‌ی جنبه‌ها سَری از من
 
درخت خشکم و هم صحبت کبوترها
تو هم که خستگی‌ات رفت، می‌پَری از من
 
اجاق سردم و بهتر همان که مثل همه
مرا به خود بُگذاری و بگذری از من
 
من و تو زخمی یک اتفاق مشترکیم
که برده دل پسری از تو، دختری از من
   
گذشت فرصت دیدار و فصل کوچ رسید
دم غروب، جدا شد کبوتری از من
 
نساخت با دل آیینه‌ام دل سنگت
تویی که ساختی انسان دیگری از من
 
چه مانده از تو و من؟ هیزم تَری از تو
اجاق سوخ
با قلمی از جنس نرم بوسه 
بر تاول های پیکری که نای رفتن ندارد
چگونه باید بر لبان بی رمق نامه نوشت؟
تو قامت بلندی از کتمان
من شعر کوتاهی در یک دنیا بی وفایی:
اینچنین با زلف های سیاهت
آن چشمانی که در فریب دل ها یدی طولانی دارد
من که یکبار بیشتر تو را ندیدم!
چرا زیر باران راه می پیمایم سیب سرخ گونه هایت را؟
هزاران سال اگر بگذر از مرگم
من همان یکبار طعم ناقص بوسه هایت،
من همان دست «دست  نیافته» به آغوشتت را به خاطر دارم!
همچنین است که تو باید به خاطر ب
غمگینم... شبیه کسی که تنها مانده میان نارفیقان...
قصد رفتن دارم اما...خستگی امانم را بریده...
خسته ام... شبیه کوله بری که بعد از دوهفته هنوز به مقصد نرسیده... 
اما نه... روحم خسته است...
خسته از نامردی ها... از دوست داشته نشدن ها...
خسته از حامی بودن های بی حامی...
خسته از این روزگار...
برخلاف طبیعت، سردم از این روزها...
دلسردم از همه...
ناامیدی هم انگار مسری شده این روزها...
به خیالم تنها بوسه ای و آغوشی ! 
چه میدانستم که میدَرَد،بکارت روح آشفته ام را !
بر وزن درد ، هم رنگ لعنت ! 
و چه میدانستم که من میمانم و ذهنی ملتهب
از تهوع صبحگاهی یک زن !
آبستن شوریدگی لعنت 
و خون خشکیده ام ، تحفه ی آخرین دیدار
قابله را خبر کنید !  
غم برای رسیدن به سینه ها گُر گرفته ام ، امان نمیدهد !
گرگ ها را به میلاد طفل من دعوت کن و بند ناف را 
به دندان کفتار پیری از جانم بیرون بکش !
لالایی کودکم ! 
لاشه ی تو،ته مانده ی عشق،کودکم ! 
تو مرا به انزو
می‌توانستیم همان نیم ساعت پیش تکالیف را تحویل بدهیم و بعد از یک شبانه روز نخوابیدن رفت خوابگاه و خوابید.... اما کله‌ی ما تاب دارد. پنجاه دقیقه مانده به خواب؟ یا پنجاه دقیقه مانده به دیدن میم؟ راستی وقتی آمد دانشکده چطور می‌خواهد مرا پیدا کند؟ این همه ما دنبال تو گشتیم، تو هم یکبار به دنبال ما بگرد...
پی‌نوشت: مثلا نماینده شدیم که تکلیف‌های عزیزان فسیل را بدست دستیار آموزشی برسانیم، و برای نوشتن تکلیف دیشب را نخوابیدیم، اما جای نگرانی نیست،
در جهان هستی شگفتی‌های بسیاری وجود دارد که بسیاری از آن‌ها مرموز و حل نشده باقی مانده‌اند. عمر اکثر ما هم ممکن است به کشف علل اصلی این راز‌ها قد ندهد.
در زیر ۱۰ نمونه از کشف‌های عجیب دنیا که هیچ توضیحی برای آن‌ها وجود ندارد را برایتان معرفی کرده‌ایم.
۱- پرندگان Moa
 
موآ پرنده‌هایی بودند که توان پرواز نداشتند و بومی نیوزیلند بشمار می‌رفتند. این پرنده‌ها در حوالی سال ۱۵۰۰ میلادی به طور کامل منقرض شدند. افسانه‌ای وجود دارد که می‌گوید این
دانلود آهنگ علیرضا خان تو مرا دیوانه کردی 
Download New Music Alireza Khan – To Mara Divane Kardi
دانلود آهنگ جدید علیرضا خان به نام تو مرا دیوانه کردی با لینک مستقیم و کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸ از تهران دانلود
ترانه : کارن موسوی   موزیک : آرش نوایی   تنظیم : حامد برادران
متن آهنگ تو مرا دیوانه کردی علیرضا خان 
آخرش دیدی مرا دیوانه کردی
با یه عالم غم مرا هم خانه کردی
آدم دلبسته عاقلی بودم تو مرا دیوانه کردی
تا زمانی که به تو آلوده بودم
 
از زمین و از زمان آسوده بودم
تو مرا ب
در ما خونی ریخته شده که بویش دست بر گلوگاه تهوع انداخته و می فشارد و می فشارد و ما بغض می کنیم. چیزی عجیب که نمی دانم تا به حال چیزی نامیده اندش یا نه. چیزی وحشی و رام نشدنی که می بایست شکسته شود. ما چیزی را جایی گذاشته ایم و هیچ گاه به خاطر نیاورده ایم چه را و کجا!
گویی فرزندی که هیچگاه زاده نشده را در جایی که هیچگاه نرفته ای گم کرده باشی و بخواهی پی اش بگردی. همینقدر تنها و غریب.
گویی کوچه به کوچه ی آسمان را پی چیزی بگردی که خدا می نامندش و کوه ها ر
 
 
 
گرچه پیری چو جوانانِ قوی شادی توسایه سارِ خنکِ ظهرِ اَمُردادی توچشمه ی جاریِ در مزرعه ی خندابیخاطراتِ سفر و هجرتِ اجدادی تواز جوانی تو وَ سجده دو رفیقِ همدمشده مسجد بتو شیرین و چو فرهادی توتاجر خوش عمل و سالم و با ایمانیمردِ زحمتکشِ از ریشه وَ بنیادی توجای پای تو به هر نقطه ی کشور ماندهسبزیِ جنگلی و ماسه ی شهدادی توخستگی از تو شده خسته و تو برپائیبه غمِ مانده ی درمانده چو امدادی تواز جوانی ره و رسم تو جوانمردی بودقاصد خیری و بر شر تشر و
فردا جشن فارغ التحصیلی مان برگزار میشود و من هم خوشحالم و هم ناراحت...خوشحال بابت تمام کردن یه مرحله از زندگی و ناراحت بابت تمام شدن دوران هر چند سخت اما شیرین دانشجویی...
امروز و دیروز با جبرانی رفتنم کاراموزی م هم تمام شد...و عملا تنها پروسه اداری فارغ التحصیلی باقی مانده...
و دل کندن از این همه دوست...از این همه خاطره عجیب سخت است...
فردا روز شاد و غمگینی ست برای من...
به نام خدا
تازه وقتی به دو قدمی مرگ میرسی
‌می‌فهمی حیات چه نعمت بزرگی بود
نفس کشیدن
دیدن
رنگ‌ها
همه موجودات
حتی مورچه‌های دانه کش
چه جلوه‌ای بودند از آن عظیم عزیر
وقتی به مرگ نزدیک می‌شوی
تازه می‌فهمی چقدر زمان داشتی
چقدر فرصت بود
برای خوب بودن با دیگران
برای خوب خواستن برای همه
حتی برای خودت
و تو همه اینها را از دست داده‌ای
زمزمه می‌کنی
دمی
فرصتی
زمان کوتاهی برای
خوب بودن به من بدهید
اما این درخواست هرگز پاسخ داده نمی‌شود
تو مانده
نرفته غربتش از یاد، یا رسول اللهز داغ فاطمه فریاد، یا رسول اللهبه ضربه ای درِ آتش گرفته با مسماربه روی دخترت افتاد یارسول الله****چه شد که حُرمت این بیت، در مدینه شکست؟!درِ حریمِ الهی به خشم و کینه شکستچه شد وصیتِ بر دوستی به اهل کسا؟!سه روز بعد شما استخوان سینه شکست***پیام غربت او شد به عاشقان ابلاغکه پر کشید پرستو نیامده از باغشکست شاخه و افتاد سِرّ مُستَودعنشست فاطمه بر خاک، آه از این داغ***برای دفن، تنش دستِ خادمه ماندهبه گاهواره ی او خیره ف
من به اندازه موهای سرم تنهایی سفر رفتم و فیلم تو سالن سینما دیدم، کافه و رستورانش هم تنها بودم، بیمارستان که همیشه، ولی فقط این تنها بودن تو یه مکان عمومی برای فوتبال دیدنه که نمی‌چسپه بهم. الان سر بعضی بازی و نتیجه‌ها با دوستام شرط می‌بندم، وسط شام خوردن و بازی دیدن معدود دخترهای فوتبالی‌ خوابگاه خودگویی می‌کنم، به داور، بازیکن خودی و غیرخودی فحش می‌دم، توئیت ورزشی می‌خونم و هم‌اتاقی متنفر از فوتبالم رو اینجوری با خودم همراه می‌کنم
   ساکت و آرام با صورتی خیس از میان خاطراتت گذر می کنم و چه سخت است گذر از میان خاطراتی که فقیرانه دست به سویم دراز کرده اند و خواستار چیزی از وجودم هستند ،چه می توانم بکنم ،آخر خدا چگونه می توانم چشمانم را رو به خاطراتی که تنها مرورشان را از من خواستاراند ببیندم و آنها را بدون ترحم له کنم ؟ بی توجه راهم را ادامه می دم میرم و میرم تا جایی که به آخر گذشته ام می رسم تنها یک خاطرچه باقی مانده است ، خم می شم دستانم را بازمیکنم و با لبخند نظارگرش می ش
در آینده ای دور، در حالی که تنها بیابانی خشک از زمین باقی مانده است، باقیمانده ی نسل انسان ها برای بدست آوردن واجبات زندگی حاضرند یکدیگر را بکشند. مکس، مردی کم حرف که زن و بچه اش را از دست داده است، به تنهایی سفر می کند و در جستجوی صلح می باشد...
ادامه مطلب
می‌خواهم وسط دوراهی را بگیرم و راست بروم تا انتها. تا انتهای بیراهه‌ی پوچی، خموشی، ملال، تنهایی، تا انتهای بیراهه‌ی هیچ، بیراهه‌ی هر آنچه که می‌خواهی اسمش را بگذار. لعنت به اسم‌ها. لعنت به لقب‌ها و صفت‌ها. وسط بیراهه، وسط تنهایی، وسط "هیچ"، چه فرقی می‌کند دیگر که اسم‌ها چه اند و لقب‌ها کدام اند و صفت‌ها چطور تلفظ می‌شوند و اصلا زبان چیست؟ کلام کدام است؟
تو می‌فهمی وقتی از "هیچ" می‌گویم منظورم چیست؟ شده توی هیچ گروهی جا نشوی؟ شده هیچ ج
مالیات بر ارث
مالیات بر ارث دقیقا چیست؟
مالیات بر ارث به مالیاتی گفته می‌شود که به دارایی ها و مایملک باقی‌مانده از یک فرد فوت‌شده تعلق می‌گیرد. مالیات ارث دو نوع است؛ یک نوع از مالیات بر ارث از وراث و هنگام واگذاری ارث دریافت می‌شود و نوع دیگر مالیات بر ارث به‌طور مستقیم از تمامی اموال و ثروت‌های باقی‌مانده از فرد فوت‌ شده اخذ می‌شود.
وراث باید ابتدا انحصار وراثت کرده و سپس مفاصاحساب مالیات بر ارث دریافت کنند.
تغییر قانون مالیات بر
    برای دسترسی آسانتر اعضاء فایلهای عملکرد ماههای گذشته در وبلاگ در یک صفحه به نمایش گذاشته می شود. لطفا با اطلاعات خود مقایسه نمایید و در صورت مغایرت به مدیرعامل اعلام فرمایید.
 
{کنترل موجودی و مانده اقساط اسفند 98}
{کنترل موجودی و مانده اقساط آذر 98}
{کنترل موجودی و مانده اقساط مهر 98}
 
4روز از ناب ترین روزهای عمر 23ساله ام را تنها در اتاق406، بلوک2، خوابگاه شوریده گذراندم. تنها موزیک گوش دادم. تنها غدا پختم و تنها غدا خوردم و تنها فاز یک پروژه را به جاهای خوبی رساندم. تنها هر شب 2کیلومتر را در سالن ورزش دویدم. تنها برای خودم چایی ریختم و تنها فیلم دیدم. از فردا که خوابگاه شلوغ میشود برای این سکوت و تنهایی دلم تنگ میشود. سال ها بعد شاید خنده ام بگیرد از این دلخوشی های کوچک این روزها ولی در این لحظه همه چیز برای من در بهنیه ترین حال
 
چنان گل ساده ای تا بی نهایت
خردمند‌ی ، بزرگ و با کفایت
چو ساحل امن و چون دریا عمیقی
شود هر اهل عشقی مبتلایت
گوهر هستی تو را پیرایه ای نیست
هنر کم می نمایاند برایت
تفکّر در حریمت مانده مسکوت
اصالت مانده در اصل و بهایت
چنان باغ انار مُلک اجداد
پر از میوه وجود با صفایت
در این دوران سخت بی وفائی ،
کند حفظ از بد دوران خدایت .
 
در ده‌سالگی تصمیم گرفته بودم هیچ‌وقت بزرگ نشوم، کولی باشم و مسلط به جادوی کلمات.
اما بیست‌ویک‌ساله شدم، مدت هاست ساکنم و در حسرت سفر و تنها کمی از دنیای کلمات ‌می‌دانم.
حالا در تولد بیست‌و‌دو سالگی، در این روزهای خاکستری آرزو می‌کنم تا ته‌مانده‌ی کودکانگی روحم از دست نرود و از دنیای آدم‌بزرگ‌ها فاصله بگیرم، جاری‌تر باشم و بیشتر از قبل غرق در کلمات
باشد که این‌بار همانی بشود که می‌خواهم.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها